جدول جو
جدول جو

معنی چشم گندم - جستجوی لغت در جدول جو

چشم گندم(چَ / چِ مِ گَ دُ)
دانۀ گندم که چاک آن بچشم میماند. (آنندراج). چاک دانۀ گندم. شکافی که بر دانۀ گندم است:
چشم تنگش بوقت بیداری
گل بابونه است پنداری
چون بیکدیگرش ز خواب نهاد
میدهد آن ز چشم گندم یاد.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشم پنام
تصویر چشم پنام
چیزی که برای دفع چشم زخم درست کنند مانند دعا، طلسم یا مهره، چشمارو، چشم وهام، چشم وهم، برای مثال بتا نگارا از چشم بد بترس و مکن / چرا نداری با خود همیشه چشم پنام (شهید بلخی - شاعران بی دیوان - ۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم بندی
تصویر چشم بندی
بستن چشم کسی، کنایه از شعبده، حقه بازی، جادوگری، افسونگری، کنایه از نیرنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم بند
تصویر چشم بند
پارچه یا چیز دیگر که با آن چشم کسی یا حیوانی را ببندند، کنایه از کسی که چشم بندی کند و با افسون و شعبده چیزی را دگرگون کند، کنایه از نوعی افسون که به وسیلۀ آن مردم چیزها را به صورت دیگر می بینند، برای مثال ای زلف تو هر خمی کمندی / چشمت به کرشمه چشم بندی (سعدی۲ - ۶۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
نوعی بازی دسته جمعی که در آن چشم کسی را می بندند و از او می خواهند چیزی را پیدا کند
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ بَ)
جادوگری. فسونگری. ساحری. حقه بازی. رجوع به چشم بند شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مِ نَ)
کنایه از چشم بی آزرم. مرادف دیدۀ نرم. (آنندراج). چشم بی حیا و بی شرم:
اگر چه موی سپید است تازیانۀ مرگ
بچشم نرم تو رگهای خواب میگردد.
صائب (از آنندراج).
سنگین فتاده خواب تو ورنه فغان من
در چشم نرم مخمل بی درد خواب سوخت.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ نَ)
کودک امرد بی مضایقه و مطیع و فرمان بردار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ)
افسونی که بدان چشم مردمان را ببندند، از عالم خواب بند و زبان بند. (آنندراج). افسون چشم. (ناظم الاطباء). باعتقاد عوام قسمی از جادوست که اثر در دید مردم کند که چیزها را طور دیگر بینند. (فرهنگ نظام) :
ای زلف تو هر خمی کمندی
چشمت بکرشمه چشم بندی.
سعدی (از آنندراج).
چشم بند است این جواب نامه و راهی دراز
برکش از رخ پرده، ای در جیب قاصد کوی تو.
میرمحمد علی رایج (از آنندراج).
، چیزی که بر چشم های گاو خراس و غیره بندند. (آنندراج). پارچه یا پارۀ چرمی که بر چشم گاو خراس یا غیر آن بندند. (فرهنگ نظام) :
گاو خراس است سپهر بلند
بر سر او از مه و خور چشم بند.
شفائی (از آنندراج).
، چشم آویز و روبنده که از پارچۀ سیاه نازک سازند. (ناظم الاطباء). پیچه. روبند، کفش زنانه. (ناظم الاطباء) ، آنکه چشم بندی کند. ساحر. (آنندراج). رجوع به چشم بندی شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
نیم جو. رجوع به نیم جو شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ دَ)
بازیی باشد، وآن چنانست که چشم یکی از طفلان را ببندند و دیگران پنهان شوند و بعد از آن چشم او را بگشایند تا دیگران را پیدا کند، هر کدام را که پیدا کند بر او سوار شودتا محل معین و بعد از آن چشم طفل پیدا شده را بندندو باقی اطفال پنهان شوند و بعضی این بازی را ’سرمامک’ نیز خوانند و آن هم بازیی است. (برهان) (آنندراج). یک نوع بازی مر کودکان را. (ناظم الاطباء). نام یک بازی اطفالست که چشم طفلی را بسته و بعد آن طفل چشم خود را گشوده در پیدا کردن آنها برآید و هر کدام را که پیدا کرد بر او سوار شود تا محل معین و بعد چشم همان طفل پیدا شده بسته میشود و اطفال باز پنهان میشوند. چشم بندانک. (فرهنگ نظام). نوعی بازی قایم موشک
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ پَ)
دعا و تعویذی باشد که بجهت دفع چشم زخم نویسند، چه پنام اعمالی باشد که بجهت دفع چشم زخم کنند. (برهان). هیکلی باشد که بجهت دفع چشم زخم سازند یا نویسند. (آنندراج). دعا و تعویذی که جهت دفع چشم زخم نویسند. (ناظم الاطباء). دعای باطل السحر. دعای چشم زخم:
بتا نگارا از چشم بد بترس و مکن
چرا نداری با خود همیشه چشم پنام.
شهید بلخی (از فرهنگ اسدی).
هر که با حرز مدحتت باشد
نبود حاجتش بچشم پنام.
شمس فخری (از آنندراج).
رجوع به پنام شود
لغت نامه دهخدا
باعتقاد عوام قسمی از جادوست که اثر در دید مردم کند که چیزها را طور دیگر ببینند
فرهنگ لغت هوشیار
بازیی است کودکانرا که در آن چشم یکی را بندند و دیگران پنهان شوند سپس چشم او را گشایند تا دیگران را پیدا کند هر کدام را که پیدا کند بر او سوار شود تا محل معین و بعد از آن چشم کودک پیدا شده را بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم بندی
تصویر چشم بندی
افسونگری ساحری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم پنام
تصویر چشم پنام
تعویذی که جهت دفع چشم زخم نویسند، چشم زخم
فرهنگ لغت هوشیار
((~. بَ دَ))
بازی ای است کودکان را که در آن چشم یکی را بندند و دیگران پنهان شوند سپس چشم او را گشایند تا دیگران را پیدا کند، هر کدام را که پیدا کند بر او سوار شود تا محل معین و بعد از آن چشم کودک پیدا شده را بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم بندی
تصویر چشم بندی
((~. بَ))
افسونگری، ساحری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم پنام
تصویر چشم پنام
((~. پَ))
تعویذی که جهت دفع چشم زخم نویسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم بند
تصویر چشم بند
((~. بَ))
آن چه که روی چشم بندند تا جایی را نبیند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشم بندی
تصویر چشم بندی
شعبده بازی
فرهنگ واژه فارسی سره
تردستی، جادو، سحر، شعبده، شعبده بازی، چشم غره، نگاه خشم آلود
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روبنده، پیچه، چشم پوش، چشم پیچ، نقاب، شعبده باز، مشعبد، نظربند
فرهنگ واژه مترادف متضاد